

:: بهنام ذاکری
سارتر میگوید: «این تصویر، دیگر یک شئ و اُبژه نیست بلکه ماده و مصالحی ست برای تصویر ذهنی من.» دیدن چشمهایش بسیار شور به همراه داشت آنگونه که دیدن چشمهای معشوق در دنیای واقعی و حقیقی این سرخوشی را نصیبم میکند.
آری تجربهی دیدن آنکه روزی دوستش خواهی داشت و چشمانش خیره در چشمان توست. همان حالِ منقلب شدن.
همان خیالی که همیشه با من است گونهای از دیدن که نمیتوان بیش از این توضیح داد.
عکس مستندِ اجتماعی متعهد میشود حقیقت را برملا کند اما همین ویژگی بارزش امکانی ست برای عکاس تا از این مرز فراتر نیز برود.
اطلاعاتی که عکس ارائه میکند ناچیز اما مهم است که گواه شرایط زیستی سوژه، نوع پوشش، دین و مذهب، مراسمیکه سوژه در آن حضور دارد و …
همهی اینها قابل واکاوی و نقد است اما چیزی که مرا به نوشتن این یادداشت ترغیب کرد همین گفتهی سارتر بود که کنشِ تخیل ذهن را به تفکر وامیدارد.
واقعگرایی موجود بهمثابه امر واقعی موردنظر لِکان که همان رمزگونگی چشمان اوست یا شباهت موجود به عکسهای اینچنینی ست که موقعیت سوژه را دوپهلو جلوه میدهد یا مشاهده و ادراک در عکس که بازنمودی ذهنی برای من دارند.
منبع: شهرنمایش
انتخاب این عکس جهت پرداختن به زوایای انگیزش فکری و احساسی و گفتگو در خصوص مفاهیم انتقالی به مخاطب شایسته و بسزاست! انتظاری که به مخاطب منتقل میشود به گمانم بیش از این واژهها است و خواهان مطالب بیشتری میباشد.
Comments are closed.