
بهتازگی کتاب گزارش یک زندگی که شامل سالها عکاسی مستندِ نصراله کسراییان است توسط نشر نظر منتشر شده و چند روز پیش رونمایی شد.
گزارش یک زندگی، مروری نسبتاً همه جانبه بر عکسهای نصراله کسراییان است که در طی پنجاه سال گرفته شده است. بخشی از تصاویر حاضر در کتاب قبلی او به چاپ رسیده است و بخشی دیگر عکسهایی است که نخستین بار در این کتاب ارائه میشود. این کتاب در ۳۴۸ صفحه با قطع رحلی و با قیمت ۱۶۰ هزار تومان عرضه شده است.
وبسایت شبکه آفتاب به مناسبت انتشار این کتاب پروندهی مفصلی برای نصراله کسراییان منتشر کرده که خواندنی است.
غرور انسانها را فراموش نمیکنم
… دارم به خیال خودم میگویم چطور شد که عکاس شدم، متوجه شدهام که همیشه دلم میخواسته آنچه را دیدهام، دیگران هم ببینند، دیگران هم در این ذوقزدگی سهیم شوند، خیلی وقتها یاد شباهت خودم و زوربا میافتم وقتی در سفری که همراه اربابش به جزیرهی کرت میرفت از دیدن دلفینی توی دریا به وجد آمده بود و از بیتفاوتی اربابش عصبی و شگفتزده شده بود. به او میگفت تو دیگر چهجور آدمیهستی! شریک کردن دیگران در شادیها هنوز هم مرا ترک نکرده، شاید هم به همین دلیل از زندان سر درآوردم. هنوز هم بعضی وقتها که دارم یک برنامهی تلویزیونی را نگاه میکنم و چیز تازهای در آن میبینم به همسرم که مثلاً در کتابخانه یا آن سر سالن است میگویم عزیزم، بیا نگاه کن یا عزیزم حیف شد که ندیدی، منظرهی عجیبی بود، جای عجیبی بود، از این زاویه ندیده بودمش و … هنوز هم دیدن پرواز هواپیماها برایم جذاب و حیرتانگیز است؛ هنوز هم حرکت قطارها توی بیابانها برایم تازگی دارد، سوت کشتیها در بنادر مرا به دنیاهای ناشناخته میبرد.
این اشتیاق به سهیم کردن دیگران در تجربهای که داشتهای یا داری مدام تو را میدواند، مدام تو را به این گوشه و آن گوشهی دنیا میفرستد تا ببینی، تا چیزی برای گفتن به دیگران و نشان دادن به دیگران داشته باشی.
… من عکاس خبری نیستم، اصلاً عکاس سوژههای داغ نیستم؛ من نمیتوانم از انسانها در شرایط فلاکت و استیصال عکاسی کنم. من نمیتوانم وقتی جسدی را از زیر آوار بیرون میکشند بایستم و عکس بگیرم. حتی آنجا که فقر را نشان میدهم، گمان نمیکنم بتوانم غرور انسانها را فراموش کنم. از نظر من فقز ننگ نیست، دشواری زندگی است.
بخشی از مقدمهی نصراله کسراییان بر کتاب گزارش یک زندگی (بیشتر)
همهچیز مهم است و هیچچیز مهم نیست
نصراله کسراییان چنان که پیداست سالها سخت کار کرده است و به قول خودش «یک بار چهل ساعت یکسره در تاریکخانه ماندم تا چند عکس را به رنگ دلخواهم چاپ کنم. اما آدمیجدی نیستم؛ یک روز هزار و هشتصد کیلومتر رانندگی کردم اما باز هم میگویم آدمیجدی نیستم؛ شاید به شکل خاصی جدیام؛ پیگیرم. برایم همهچیز مهم است و هیچ چیز مهم نیست. هر کاری را با توان و نیرویی که در وجودم هست دنبال میکنم. همهی کارها را هم با این قصد و نیت شروع میکنم که به جایی برسانمشان، تمامشان کنم، موفق شوم. اما وقتی موفق نمیشوم هم ناراحت نمیشوم، همهچیز مهم است و هیچ چیز مهم نیست».
گفتوگوی ژینوس تقیزاده با کسراییان (بیشتر)
این لعنتی دوستداشتنی
واهمه دارم دربارهی شرافتی که مشابهاش را نمیتوان سراغ گرفت سخنی بگویم و بگویم که او با هیچکس سر اصولی که به آنها پایبند است معامله نمیکند. عکس برای او همهچیز نبوده است و گاه پیش آمده که دست و پایش از دیدن صحنهای دلخراش لرزیده و دوربینش را به کناری انداخته تا به مردمیکه نمیشناخته کمک برساند.
کسراییان مانند رویایی در نیمههای شب است که میهراسم چشم باز کنم و ببینم که وجود نداشته است. چطور ممکن است آدمیدر زمانهی خباثتها چنین انسان مانده باشد، بیآنکه سودای نام و جاه و مقام و پول و ثروت داشته باشد.
یادداشت محمودرضا بهمنپور دربارهی کسراییان (بیشتر)
از غبار بپرس/ فرارسیدن بهار را انتظار بکش
وقتی بالاخره خواستم تصمیم بگیرم که همهی زندگیام را وقف عکاسی کنم، سر یک دوراهی بودم؛ یا باید برای گروهی از عکاسان و منتقدان و گالریها و آنها که میخواستند نسخهی منحصربهفردی از یک عکس داشته باشند عکاسی کنم یا برای کسانی که احساس نزدیکی بیشتری با آنها میکردم. معلمها راه را نشان داده بودند و از بزرگترین معلمم، انقلاب هم درسی یاد گرفته بودم که نمیتوانستم به این زودیها فراموش کنم. جوانها یادشان نمیآید، ما یادمان نمیرود. ما هم برای تودهها زندان رفته بودیم، اما تودهها حرف ما را نمیفهمیدند، برایشان زیادی لوکس بودیم، روشنفکر خودباخته بودیم، غربزده بودیم. نمایندگانِ نمایندگانشان عاشق «غربزدگی» آل احمد بودند. شکاف واقعی بود، هنوز هم هست، هیچوقت هم از بین نمیرود، فکر کردم شاید بشود کمترش کرد. چیزی را فهمیده بودم و نمیتوانستم زیر سبیلی در کنم. راه دوم را انتخاب کردم، همان راهی را که معلمها نشان داده بودند: نوشتن مشقهای نانوشته، پُرکردن بخشی از آن شکاف، رساندن عکس به در خانهها، نه دنبال تودهها دویدن، نه خیلی جلوتر حرکت کردن. راهم را پیدا کرده بودم، راهم ساختن راه بود.
یادداشت نصراله کسراییان دربارهی این کتابِ تازه (بیشتر)
سه و نیم میلیون کیلومتر سفر شوخی نیست، آن هم در زمانی که از جادههای امروز خبری نبوده، بدون کمک گرفتن از کسی یا نهادی، بدون داشتن مجوز رسمیبرای کار، با ماشینهای ارزان قیمت. کسراییان عرض کویر لوت را زمانی طی کرده که جاده بین شهداد و نهبندان ساخته نشده بود، کویر مرکزی را وقتی بارها از زیر پا به در کرده که جادهای نداشته، رگ منار را وقتی با لادا رفته که لندرور نمیرفته، روستای پلنگان را سی سال پیش از آن که به جاذبه ای توریستی بدل شود عکاسی کرده است؛ او نزدیک به نیم قرن با مردمان سرزمینی که به آن عشق میورزیده زندگی کرده است؛ در کنار کرد و بلوچ و ترکمن و لر و قشقایی خوابیده. من میدانم او چه کشیده و چه دیده، سه و نیم میلیون کیلومتر سفر شوخی نیست.
بخشی از یادداشت بیژن فرهنگ درهشوری
مجموعهای از عکسهای این کتاب